جدول جو
جدول جو

معنی خطا گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

خطا گفتن
(بَ کَ دَ)
اشتباه گفتن. غلط گفتن. اشتباه کردن:
خود به خطا گفتم اگر خواندمت
عفو کن از بنده قصور ای صنم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
خطا گفتن
نادرست گفتن ناروا گفتن
تصویری از خطا گفتن
تصویر خطا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وا گفتن
تصویر وا گفتن
باز گفتن، دوباره گفتن، بازگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثنا گفتن
تصویر ثنا گفتن
مدح گفتن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، صلا دادن، صلا زدن، صلا در دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لَ اَ تَ)
بیان خواب کردن. حکایت خواب گفتن، حرفهای نامربوط و پریشان گفتن. خیالات واهی و نادرست بهم بافتن:
کنون نزد من چون زنان بسته دست
همی خواب گویی بکردار مست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ مَ دَ)
هجو کردن. دشنام دادن در شعر. مذمت کردن. استهزاء کردن در شعر ’: چون این قصیدۀ حطیئه بر زبرقان خواندند ندیمانش گفتند این هجای زشت است که حطیئه ترا گفته است. ’ (تاریخ بیهقی چ غنی ص 238).
چو شاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا.
فردوسی
چون سلف را هجا تواند گفت
خلفی کو نداند ابجد را.
بدر چاچی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ دَ)
اشتباه گرفتن. سهو گرفتن. تخطئه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نه در هر سخن بحث کردن رواست
خطا بر بزرگان گرفتن خطاست.
سعدی (گلستان).
کسی گیرد خطا بر نظم حافظ
که هیچش لطف در گوهر نباشد.
حافظ.
، گناه کسی را مورد عقاب قرار دادن:
خطای بنده نگیری که مهتران و ملوک
شنیده اند نصیحت ز کهتران خدم.
سعدی.
، عیب گرفتن
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ دَ)
به اشتباه رفتن. بسهو رفتن:
سکندر بحیوان خطا می رود
من اینجا سکندر کجا می رود.
نظامی.
ما چون نشانه پای بگل در بمانده ایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود.
سعدی (طیبات).
، گناه سر زدن:
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه در گذار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آواز دادن برای طعام و جز آن:
صلای سرو تیغ میگوئی و من
نه سر میکشم نز صلا می گریزم.
خاقانی.
جبریل بر موافقت آن دهان پاک
میگوید از دهان ملائک صلای خاک.
خاقانی.
به دلداریش مرحبائی بگفت
به رسم کریمان صلائی بگفت.
سعدی.
صلاح از ما چه میجوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ.
رجوع به صلا شود، آواز دادن برای نمار:
ها بلبله مؤذن شد و انگشت بگوش آمد
حلقش ز صلا گفتن افگار نمود اینک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ)
دعا کردن. درخواست کردن از درگاه خدا. طلب خیر برای کسی کردن:
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.
خاقانی.
دعاهات گفتم بخیرات بپذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم.
خاقانی.
نان همی باید مرا نان ده مرا
تا بگویم مر ترا این یک دعا.
مولوی.
صلاح از ما چه می جوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم.
حافظ (از آنندراج).
، مدح و ثنا گفتن. (ناظم الاطباء). مدح کردن کسی را. صفات نیک برای وی شمردن: سلطان را بسیار دعا گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). آنجا دعای دولت تو گویم. (تاریخ بیهقی ص 364). طوق و کمر و تاج پیش آوردند یکان یکان بسپرد و دعا گفت. (تاریخ بیهقی ص 377). دوستی ام چنانکه او خواهد
که دعا گویمش به لیل و نهار.
مسعودسعد.
بر تن و جان تو هر مؤمن دعا گوید همی
وآن دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب.
میرمعزی (از آنندراج).
دعاهای خوب گفت. (کلیله و دمنه).
آسمان شکل سدۀرفیع او را دعا گفت. (سندبادنامه ص 12).
دعائی گر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمائی.
سعدی.
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گوئی یاد آر به دشنامی.
سعدی.
من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی
بنده خدمت بکند ار نکنند اعزازش.
سعدی.
حافظ وظیفۀ تو دعا گفتنست و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید.
حافظ.
بکن آلودۀ دشنام لب را من دعا گفتم.
میر معز فطرت (از آنندراج).
راحت ز تن و جان ز دل آرام دعا گفت
این هاهمه از عشق دلارام دعا گفت.
مؤمن استرابادی (از آنندراج).
خواهم ز درت بار سفر بربندم
تاحال ثنا کنون دعا می گویم.
سلیم (از آنندراج).
، رخصت کردن و وداع شدن. (غیاث) (آنندراج). در وقت مرخصی خداحافظ گفتن
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ گِ رِ تَ)
نقل خبر کردن. خبری را بدیگری رسانیدن. خبری بدیگری گفتن، حدیث گفتن. نقل خبر (خبر به اصطلاح اصولیین) کردن. علم حدیث تعلیم دادن. اخبار و احادیث برای مردمان بیان کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ اَمْ تَ)
بعذاب و لعن خدا دچار شدن. بعذاب الهی گرفتار شدن. بدبخت شدن. بدآوردن. کارها موافق مراد نیامدن. بغضب الهی گرفتار شدن:
کسی ازرقیب هر دم سخنی چرا بگیرد
ز گرفت ما چه خیزد مگرش خدا بگیرد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ دَ)
موافق واقع نگفتن. غیرواقع گفتن
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ)
اشتباه یافتن. سهو یافتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلا گفتن
تصویر صلا گفتن
آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا رفتن
تصویر خطا رفتن
به اشتباه رفتن، به سهو رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجا گفتن
تصویر هجا گفتن
بد گفتن نکوهش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به هدف نخوردن، به هدف نرسیدن، اشتباه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد